آخرین اخبار
کد مطلب: 79318
دعاي رهبري براي مادر شهيد خرازي/ آغوش باز پدر شهيد احمدي‌روشن براي دانشجويان
تاریخ انتشار : 1393/01/01
نمایش : 958

 

 

به گزارش سلام لردان ـ فاطمه ملکي: سه هفته پيش بود که دوستان دانشگاه افسري امام حسين (ع) تماس گرفتند و گفتند به مناسبت سوم خرداد و سالروز آْزادسازي خرمشهر مراسم دانش آموختگي دانشجويان افسري و تربيت پاسداري دانشگاه امام حسين (ع) با حضور رهبر معظم انقلاب برگزار مي‌شود؛ يکي از طرح‌هاي ما در اين مراسم دعوت از خانواده شهدا و ايثارگران است لذا مي‌خواهيم آدرس يا شماره‌اي از اين خانواده‌ها را در اختيار بگذاريد.

خانواده شهيدان صياد شيرازي، حسين فهميده، مصطفي احمدي‌روشن، حسين خرازي، مهدي و عباس فخارنيا، کاظم نجفي‌رستگار، حسن طهراني‌مقدم، حاجي‌بابا، صفا و کيا مظفري، خانواده شهيدان شکاري، 5 شهيد سجاديان، عليرضا موحد دانش، علي خليلي(شهيد ناهي منکر) جمعي از خانواده‌هايي بودند که معرفي شدند.

خيلي دلم مي‌خواست در اين مراسم حضور داشته باشم؛ در حالي که دو دل بودم که مي‌پذيرند يا خير، به آقاي خسروي گفتم: «اگر امکانش هست من هم مي‌خواهم در اين ديدار باشم». آقاي خسروي هم گفت: «تا ببينيم شرايط فراهم مي‌شود يا خير؛ اما تلاش‌مان را مي‌کنيم».

عصر روز يکشنبه 28 ارديبهشت بود که آقاي خسروي تماس گرفت و گفت: «با حضور شما در اين مراسم موافقت شده است، آدرس منزل را بفرماييد تا روز چهارشنبه دوستان بيايند و شما را به دانشگاه ببرند». باورم نمي‌شد، خيلي خوشحال شدم و منتظر روز چهارشنبه.

روز سه‌شنبه براي هماهنگي نهايي تماس گرفته شد، با توجه به اينکه با مادر شهيد کاظم نجفي‌رستگار و پدر شهيد فخارنيا هم مسير بوديم، قرار شد که باهم براي رفتن به دانشگاه امام حسين(ع) همراه باشيم.

ساعت 6:30 صبح روز چهارشنبه دانشجوي جوان دانشگاه امام حسين(ع) که حدود 21 ساله بود، مأمور شد تا ما را به دانشگاه برساند؛ معلوم بود خيلي عجله داشت تا هم ما را به موقع به محل حضور برساند و همين که خودش به مراسم برسد.

از شهرري به سمت افسريه رفتيم، پدر شهيدان علي و عباس فخارنيا در کوچه منتظر آمدن ما بودند؛ پيرمردي خوشرو و دوست داشتني؛ از آنجا هم به تهرانپارس رفتيم تا مادر شهيد نجفي‌رستگار را سوار کنيم و راهي شويم.

جلوي در منزل برادر شهيد نجفي‌رستگار رسيديم؛ مادر شهيد شب گذشته مهمان آنجا بود؛ آرام آرام خود را به جلوي در رساند؛ پير شده است و کم‌توان؛ اما با حال و روز خوبي که ندارد با لبخندي بر لب، مشتاق ديدار حضرت آقا است؛ قرص‌هايش را هم مي‌آورد تا سر موقع بخورد.

راهي دانشگاه افسري مي‌شويم؛ افسر جوان با مسئولش تماس مي‌گيرد و زمان را تنظيم مي‌کند و بعد مي‌گويد: «کارت ملاقات من يادتان نرود..».

به دانشگاه مي‌رسيم؛ مادر شهيد نجفي‌رستگار توانايي زيادي براي راه رفتن ندارد؛ به او مي‌گويند: «ويلچري براي شما بياوريم تا شما به جايگاه برسانيم». مادر شهيد مي‌گويد: «نه، نه خودم مي‌روم، اگر ويلچر هم بياوريد، نمي‌نشينم».

از محل بازرسي عبور مي‌کنيم؛ مادر شهيد آرام آرام گام بر مي‌دارد؛ به همراه جمع ديگري از خانواده‌هاي شهدا از جمله شهيد حسين خرازي و جمعي از جانبازان که بسيار شوق ديدار دارند، سوار «ون» مي‌شويم؛ بعد از 3 دقيقه به محل برگزاري مراسم مي‌رسيم.

بعد از عبور از يک محل بازرسي ديگر راهي جايگاه مي‌شويم؛ به جايگاه محل استقرار به شماره «18». مسير نسبتاً طولاني است؛ به مادر شهيد نجفي‌رستگار مي‌گويند که سخت است طي کردن اين مسير، ويلچر براي‌ شما بياوريم اما او مي‌گويد: «نه نياوريد؛ مي‌خواهم در جايي که پسرم بارها دويده، زمين خورده، تمرين رزم کرده راه بروم».

همچنان که راه مي‌رويم، زير لب با پسرش حرف‌هايي را زمزمه مي‌کند؛ نگاهي به دانشجوياني که در حال تمرين در جايگاه خود هستند، مي‌کند و دعاگوي‌شان است؛ بعد هم سوره قدر براي آنها مي‌خواند.

به جايگاه ويژه خانواده شهدا مي‌رسيم؛ جانبازان ويلچري، دو چشم و دو دست، قطع پا، نيز در اين مهماني  حضور دارند؛ جانبازان در رديف اول که پله ندارند، مستقر مي‌شوند؛ مادر شهيد طهراني‌مقدم نيز که روي ويلچر نشسته است، در رديف اول قرار گرفته است.

خانواده شهدا از جمله شهيدان جان‌نثاري، نادعلي، صفري (شهداي درگيري با پژاک)، ابوالفتحي (شهيد نيروي انتظامي)، شهيدان حسين‌جاني و ديگر شهدا با عکس‌هايي که از فرزندانشان دارند، در نقاط تعيين شده مي‌نشينند و منتظر آمدن حضرت آقا هستند. در کنار مادر شهيد نجفي‌رستگار مي‌نشينم و مي‌گويد: «نگه داشتن چادر و عکس باهم برايم سخت است، عکس پسرم را شما به دست بگيريد». من هم به نيابت از دختر شهيد ‌نجفي‌رستگار عکس شهيد را در دست مي‌گيرم.

همسر شهيد حسن شاطري نيز در اين جمع است، از او مي‌پرسم: «شما که به تازگي همسر شهيد شده‌ايد، چه حس و حالي داريد؟» او مي‌گويد: «آن موقع که در کنار شهيد بودم به نوعي لحظات خوبي بود اکنون هم که ايشان شهيد شدند، باز هم در کنار ما هستند و لحظات شيرين ديگري است».

در ادامه همسر شهيد شاطري مي‌گويد: «شهدا حقيقتا زنده هستند و تمام امور ما را مي‌بينند؛ بارها شاهد آن بوديم به عنوان مثال اسم دخترم فاطمه است، او خيلي دوست داشت که مراسم عروسي‌اش در سالروز ولادت حضرت فاطمه (س) برگزار شود؛ قبل از مراسم ،پدرش را در خواب مي‌بيند و مي‌گويد: که بابا خيلي دوست دارم مراسم عروسي‌ام در سالروز ولادت حضرت فاطمه(س) باشد. شهيد شاطري هم به او مي‌گويد: بسيار هم خوب است. بارها شده که از شهيد در کارها کمک خواستيم و کمک‌مان کرده است. حتي دوستان و آشنايان براي او قرائت قرآن و صلوات نذر مي‌کنند. شهيد شاطري قبل از شهادتش دست‌گير مردم بود، مگر مي‌شود بعد از شهادت که به مقام بالايي رسيده، مردم را فراموش کند!». 

دوباره در سکوت به انتظار مي‌نشينيم؛ قرار است که حضرت آقا از با‌ب القبله وارد شوند؛ چشم‌ها به در است؛ مدعوين صلوات مي‌فرستند و ذکر مي‌گويند؛ دانشجويان جوان هم آماده ورود حضرت آقا هستند و خورشيد از باب القبله طلوع مي‌کند...

شعار «صل علي محمد ياور مهدي آمد،» سر داده مي‌شود و امام خامنه‌اي در ابتداي ورود به ميدان، بر سر مزار شهداي گمنام حضور پيدا کرده، سپس از يگان‌هاي حاضر در ميدان ديدن مي‌کنند، ايشان بعد از دقايقي به جايگاه خانواده شهدا و ايثارگران مي‌رسند، جانبازان در رديف اول هستند، ايشان دست به صورت جانبازان مي‌کشند و آنها را مي‌بوسند؛ به جانباز دوچشم «بي‌بي‌جان» مي‌رسند دست روي چشم‌ها و سر او مي‌کشند. يکي از جانبازان چفيه حضرت آقا را درخواست مي‌کند و ايشان چفيه را به آن جانباز مي‌دهد.

خواهر شهيد علي خليلي در اين جمع است، حضرت آقا دست بر سر وي مي‌کشند و جوياي احوال او مي‌شوند. مادر شهيدان طهراني‌مقدم در اين جمع است؛ در اين ديدار از حضرت آقا احوال همسر ايشان را مي‌پرسد و حضرت آقا مي‌فرمايند: «الحمدلله حاج خانم خوب هستند. شما خوب هستيد؟» و مادر شهيدان طهراني‌مقدم شاکر خداوند است.

آقاي خسروي به حضرت آقا مي‌گويد: «مادر شهيد حسين خرازي هم آمده‌اند». حضرت آقا که از اين خبر خوشحال مي‌شوند، سراغ مادر شهيد را مي‌گيرند و بعد از ديدن وي مي‌فرمايند: «خداوند شهيد شما را رحمت کند و ما را با اين شهدا محشور بفرمايد».

شوق ديدار را از چشم‌هاي امام خامنه‌اي و خانواده‌هاي شهدا و جانبازان به خوبي مي‌شود، فهميد. رهبر معظم انقلاب به جايگاه مي‌روند و مراسم طبق برنامه‌ريزي پيش مي‌رود.

يکي از طرح‌ها اين بود که خانواده شهدا با حضور در مقابل دانشجويان، پرچم پاسداري با اسم مبارک «محمد رسول الله(ص)» را به پاسداران جوان بدهند؛ زمان اجراي طرح فرا مي‌رسد؛ خانواده‌هاي شهدا به مقابل جايگاهي که حضرت آقا هستند، مي‌رسند، پدر شهيد موحد دانش در حالي که اين پرچم را به دوش دارد، متني را مي‌خواند و پرچم پاسداري از انقلاب اسلامي را به پاسدار جوان مي‌دهد. در اين حال روضه عاشورايي خوانده مي‌شود و سلامي به شهداي کربلا...

5 دقيقه خيلي زود مي‌گذرد؛ موقع بازگشت به جايگاه فرا مي‌رسد؛ حضرت آقا به احترام خانواده شهدا از جا بلند مي‌شوند و دست تکان مي‌دهند.

مراسم با اجراي مانور و سخنراني رهبر معظم انقلاب به اتمام مي‌رسد؛ پرچم حرمين کربلا را به جمع خانواده‌هاي شهدا مي‌آورند؛ آنها سر و صورت خود را با پرچم گنبد امام حسين(ع) و حضرت ابوالفضل(ع) تبرک مي‌کنند؛ جمعي از پاسداران به ديدن خانواده شهدا آمده و از مادران شهدا مي‌خواهند تا دعايشان کنند؛ رسيدن به «شهادت» يکي از آرزوهاي آنهاست که از مادران شهدا مي‌خواهند براي شهادتشان دعا کنند. پدر شهيد «مصطفي احمدي‌روشن» در اين جمع تک تک پاسداران را در آغوش مي‌کشد، مي‌بوسد و براي‌شان آرزوي موفقيت مي‌کند.

در حالي از ميدان بيرون مي‌رويم که دانشجويان دانشگاه افسري امام حسين(ع) کنار حرم شهداي گمنام روضه حضرت زهرا(س) مي‌خوانند و گريه مي‌کنند؛ ما نيز به همراه مادر شهيد نجفي‌رستگار و پدر شهيدان فخارنيا با دلي شاد راهي منزل مي‌شويم.

انتهاي پيام/

منبع: خبرگزاري فارس

 

 
 
 
ارسال کننده
ایمیل
متن
 



جهت عضويت در کانال های خبري سلام لردگان روی تصاویر کليک کنيد
پیوند
سايت رهبري

دولت

مجلس